عدل کجا دورِ دورِدور
عشق کجا پیرِ پیرِ پیر
پشت کلبه ای حقیر،دست کودکی فقیر،تکه ای نان و ذره ای پنیر!
دست کودکی دگر،ضخم و دور از او پدر،پایِ خسته دردِ سر،بغض کرده و پَکَر
مهر از او دور و دورتر!
لیک،میان خانه های دور،در شمال شهر بی عبور،اب میان جام هایی از بلور
جرعه های پر غرور،خادمان کرور کرور،شب پُر از نوش و عشق و شور
چشم حاصدان به دور، ورنه کورِ کورِ کور
عشق کجا پیرِ پیرِ پیر
عدل کجا دورِ دورِ دور
در میان شهر ما،عشق سرد و سوزِ نا،بچه های بی نوا،اشک های بی صدا،قلبهای بی ریا
در میان شهر ما این کجا و ان کجا؟خانه ی گدا و قصر پادشا !
گر نباشد این گناه،از برای این جفا ...من جواب می خواهم خدا...جواب می خواهم خدا...
تاریخ : دوشنبه 92/11/21 | 11:8 صبح | نویسنده : محسن | نظرات ()